اسرائیل، حماس و روایت‌ها از قساوت‌ها

کالین مورفی (استاد حقوق، فلسفه و سیاست دانشکده حقوق ایلینوی)

ترجمه‌ی مهدی سمائی

پایان دادن به اقدامات قساوت‌‌آمیز [مانند تروریسم، نسل‌کُشی و جنایات علیه بشریت] و پیشگیری از آن، مستلزم برملا کردن و به چالش  کشیدنِ روایت‌هایی است که از امر دفاع‌ناپذیر دفاع می‌کنند، آن را معقول می‌کنند و به نفعش دلیل می‌تراشند، و از این طریق انسان‌ها را قادر می‌سازند رنج برسانند و از آن پشتیبانی کنند و به درد ناشی از آن بی‌تفاوت باشند. پایان دادن به اقدام قساوت‌‌آمیز و پیشگیری از آن، مستلزم این است که از همنوعان انسانیت‌زدایی نشود و هیچ شخصی به دلیل اینکه ستمگر، تروریست یا وحشی پنداشته می‌شود “سزاوارِ” قساوت دیدن به شمار نیاید. پایان دادن به قساوت و پیشگیری از آن مستلزم پافشاری بر لزومِ احتیاط و خویشتنداری در عمل است. اِشغال،  کُشتار را موجه نمی‌سازد. دفاع مشروع، مجازات و محنت جمعی را توجیه نمی‌کند. اینکه در رابطه با دیگران انسانیت خود را کنار بگذاریم، از انسانیت محافظت نمی‌کند (و امنیت را تضمین نمی‌نماید).

من اغلب دوره‌هایی درباره‌ی عدالت انتقالی تدریس می‌کنم. این دوره‌ها بررسی می‌کنند که جوامع در سطح جهانی چطور با عواقب اخلاقی، سیاسی و حقوقیِ نقض فاحشِ [حقوق بشر] روبرو می‌شوند و چطور باید روبرو شوند. یک فرض رایج و مشترک میان دانشجویان من در ابتدا این است که مرتکبانِ اقدامات قساوت‌آمیز اساساً با آنها یا سایر افراد معمولی فرق دارند. در خلال دوره‌های درس، همین فرض را مسئله‌مند می‌کنم. تأکید می‌کنم که اقدامات قساوت‌‌آمیز همیشه بنا بر دلایلی ارتکاب می‌یابند که به نظر مرتکبان‌شان منطقی می‌رسد، اگرچه شاید به نظر شما منطقی نرسد. مرتکبان این قساوت‌ها روایت‌هایی دارند که امر دفاع‌ناپذیر را فهمیدنی می‌سازد، به نفعش دلیل می‌تراشد و آن را توجیه می‌کند، روایت‌هایی که میان مرتکبان با اعضای اجتماع‌شان و حامیانِ بیرون از اجتماع، کسانی که آنها نیز در رفتار نادرست همدست‌اند، مشترک است. آنها می‌گویند/معتقدند/دلیل‌تراشی می‌کنند که ارتکاب اقدام قساوت‌آمیز وقتی پاسخی باشد به یک تهدید وجودی یا اقدام قساوت‌آمیزِ ارتکاب‌یافته توسط کسانی که آنها مرتکبانِ قساوت می‌نامند و اکنون مثل بزه‌دیده‌ها هدف گرفته شده‌اند یا وحشی‌ها یا حیواناتِ فروانسانی پنداشته می‌شوند، مُجاز است. همچنین، می‌گویند/معتقدند/دلیل‌تراشی می‌کنند که کسانی که آنها وحشی و حیوان می‌پندارند محدودیتی نمی‌شناسند و بنابراین مستحق محدودیت‌هایی نیستند که حقوق بشردوستانه‌ی بین‌المللی یا حقوق جناییِ بین‌المللی لازم شمرده است- چنین محدودیت‌هایی در قبال اجتماعاتی که آنها را رعایت نمی‌کنند تجملاتی است که باید کنار گذاشته شود. در عین حال، دلایلی که به نظرشان پشتیبانِ دفاع‌پذیر بودنِ اقدامات قساوت‌آمیز خودشان می‌رسد را برای فهم یا توضیح قساوت‌های ارتکاب‌یافته علیه اجتماع خودشان تعمیم نمی‌دهند. در عوض، به اقدام قساوت‌آمیزی که اجتماعِ خودشان در معرض آن است از خلال روایت‌های تقلیل‌گرایانه‌ای می‌نگرند که مرتکبان و اجتماعی که مرتکبان از آن برآمده‌اند را شرِّ ناب، فاقد عقلانیت، گفتگوناپذیر، فاقد انسانیتِ بنیادین، توصیف می‌کنند و از این رو فقط آنها را به مثابه تروریست یا ستمگر می‌فهمند.

پویندگیِ روایی‌ای که توصیف می‌کنم در حال حاضر در بحث‌ها درباره‌ی اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها، توسط اسرائیلی‌‌ها، فلسطینی‌ها و همچنین ناظران بین‌المللی به وضوح نمایان است. همان‌قدر نمایان، روایت‌های به طور بنیادی قیاس‌ناپذیر در این مورد است که کدام طرف بزه‌دیده و کدام طرف مرتکب است؛ کدام طرف نقض عهد کرده؛ و کدام رفتار نادرست یا بی‌عدالتی اکنون پاسخ می‌طلبد. روایت‌های روانی‌-اجتماعی که در هویت‌های گروهیِ اسرائیلی‌ها و فلسطینی‌ها محوریت دارند توسط تاریخی که آنها با هم داشته‌اند شکل گرفته است، تاریخی که انتظارات هر گروه از شیوه‌ی برخورد گروه دیگر با خودش در حال حاضر، و همچنین ترس‌ها و امیدهای جمعیِ هر گروه را تعیین می‌کند.

کشتار اسرائیلی‌ها توسط حماس در 7 اکتبر، عمیق‌ترین ترس‌های وجودیِ برخی از اسرائیلی‌ها و بسیاری از یهودیان در سراسر جهان را برانگیخت. قتل عامدانه و روشمند یهودیان در حملات با احضار کردنِ خاطرات هلوکاست، که طی آن آلمان نازی قتلِ نسل‌زدایانه‌ی 6 میلیون یهودی اروپایی در جنگ جهانی دوم و قتل عام در بسیاری از کشورها از جمله روسیه و لهستان را پیش بُرد، ملت اسرائیل را دچار تروما کرد. کُشتار 7 اکتبر در بافت اوج‌گیریِ اخیر یهودستیزی در سطح جهانی و توسط گروهی رخ داد که تا حدی بر اساس انکار حق اسرائیل بر وجود داشتن تعریف می‌شود. در این بافت، نظر مدافع حماس یا کاستن از هم‌دردی با قربانیان اسرائیلی با توسل به آپارتایدِ رو به رشد در اسرائیل، تنها حس عمیقِ آسیب‌پذیری و ترس وجودی را در میان بسیاری از افراد با هویت‌های گوناگون درباره‌ی سرنوشت اسرائیل از حیث وجود داشتن تقویت می‌کند.

در عین حال، سخنان و اقدامات حکومت اسرائیل در پاسخ به 7 اکتبر، ترس وجودی محوریِ بسیاری از فلسطینیان را از پاک‌سازی به دست حکومت و اجتماع وسیع‌تری که متعهد به تخریب فلسطین به شمار می‌آیند، احضار کرده است. در بافت محاصره‌ی خفقان‌آورِ تحمیل‌شده از سال 2007، زمان به قدرت رسیدنِ حماس، حکومت اسرائیل با دستور دادن به یک میلیون فلسطینی ساکن شمال غزه که تا پیش از حمله‌ی زمینی به منظورِ «نابودیِ کاملِ» حماس به جنوب غزه نقل‌مکان کنند؛ با بمباران کردنِ غزه؛ کُشتن هزاران تن و زخمی کردنِ تعداد بیشتر؛ سد راه رساندنِ غذا، آب، سوخت و برق به طور کامل؛ و جلوگیری از خروج فلسطینی‌ها، به 7 اکتبر پاسخ داده است. فاجعه‌ی در حال برملا شدن از حیث بشردوستانه در یکی از پرجمعیت‌ترین مکان‌های روی زمین برای فلسطینی‌ها تداعی‌کننده‌ی «نکبه» یا فاجعه‌ی 1948 است. نیروی نظامی صهیونیست از طریق کشتار یا تهدید به کشتار صدها هزار فلسطینی را به زور جابجا کردند و مالکیت خانه‌شان را به طور دائمی از آنان سلب نمودند، که در نتیجه برخی از فلسطینی‌ها به غزه و کرانه‌ی باختری رفتند و سایر آنان تا به امروز به کشورهای همسایه مانند لبنان، مصر و فراسوی آنها پناه بردند. از دید بسیاری از افراد با هویت‌های گوناگون، اسرائیل در تلاش است تا با نسل‌کشی فلسطینیان در غزه، «مسئله‌ی فلسطین را حل کند». در این بافت، هر که از اسرائیل دفاع کند یا با قربانیان 7 اکتبر همدردی ابراز نماید، توجیه‌گرِ نسل‌کشی تلقی می‌شود.

چنین روایت‌هایی، اساسِ ترس وجودیِ اسرائیلی‌ها، فلسطینی‌ها و حامیان خارجی آنها در این لحظه را توضیح می‌دهد. با وجود این، به یک معنای عمیق‌تر اقدامات قساوت‌آمیز اغلب فهم‌ناپذیرند. فهم‌ناپذیر بودنِ قساوت‌ها در شهادت بزه‌دیدگان در کمیسیون‌های حقیقت، یکی از فرایندهای عدالت انتقالی، آشکار می‌شود. کمیسیون‌های حقیقت، نهادهای تحقیقیِ رسمی و موقت‌اند که عمدتاً درباره‌ی الگوهای نقض حقوق بشر در دوره‌ی زمانی معیّن تحقیق می‌کنند تا علل ریشه‌ای خشونت را شناسایی کنند و به منظور اطمینان از عدم تکرار پیشنهادهایی برای اصلاح می‌دهند.

بزه‌دیدگان در شهادت‌شان ناممکن بودنِ فهم کامل این را بیان می‌کنند که چطور گریه‌های آنان و عزیزان‌شان به رغم شدت نتوانست دیگری را از رفتار بازدارد. در اجتماع‌هایی که عمیقاً از هم جدا شده‌اند و تاریخ خشونت میان آنان سخت ریشه ‌دارد، این فهم‌ناپذیری متقابل است. همان‌طور که بسیاری از اسرائیلی‌ها، یهودی‌ها و حامیان‌شان نمی‌توانند بی‌رحمی و سبعیت 7 اکتبر را فهم کنند، بسیاری از فلسطینی‌ها و حامیان‌شان نمی‌توانند شرارت و سنگدلی پاسخ‌های اسرائیل به 7 اکتبر را فهم کنند. چنین فهم‌نا‌پذیری‌ای می‌تواند تردیدهایی درباره‌ی انسانیت بنیادینِ مرتکبان برانگیزد، به طریقی که گاهی (نه همیشه یا لزوماً) خشونتِ تلافی‌جویانه و انکار دفاع‌ناپذیر بودنِ آن را عقلانی سازد.

لزومِ متوقف کردنِ روایت‌هایی که به نفع امر دفاع‌ناپذیر دلیل می‌تراشند روشن است، اما اینکه چطور این روایت‌ها را متوقف کنیم روشن نیست. همچنین عواقب اخلاقی و سیاسی اقدام قساوت‌آمیز را به سادگی نمی‌توان تعیین کرد. روبرو شدن با رفتار نادرست در زمینه‌های سیاسیِ شکننده که در آنها روایت‌های مستحکمِ عمیقاً قیاس‌ناپذیر به طور توأمان وجود دارند، اقدام سیاسی و اخلاقی سنگینی است. تجربه‌های اجتماعی در عدالت انتقالی تاکنون به تأکید نشان می‌دهد که با ابزارهای موجود مانند محاکمه و کمیسیون حقیقت در تغییر بنیادینِ دینامیک‌های عمیقاً ریشه‌دار ، توانایی چندانی نداریم. تمهیداتی مانند جبران خسارت، حق‌های بزه‌دیدگان به جبران و ترمیم را به طور ناقص و ناکامل برآوره می‌کند. مواجه شدن با قساوت‌های گذشته برای پیشگیری از تکرار آن در آینده، تضمینی برای «هرگز رخ ندادنِ» آن نیست.

اگر اعضای اجتماع‌هایی که با داستان‌ها از خشونت و قساوت عمیقاً از هم جدا شده‌اند و حامیانشان نتوانند فراسوی داستانِ تکینِ خود بروند، همان‌طور که چیماماندا آدیچی به درستی بیان کرده، آینده احتمالاً جنگ بی‌پایان خواهد داشت. انکار چنین داستان‌هایی و مقاومت در برابر آنها و امتناع از نگاه به «دیگری» به مثابه هر چیزی جز انسانی معمولی که ما در قبال او مسؤول گفته‌ها و رفتارهایمان هستیم، گامی در جهت پایان دادن به این چرخه‌هاست.