درباره‌ی ترجمه‌ی «Law» به زبانِ فارسی

در زبان انگلیسی، در قلمروِ علم حقوق، واژه‌ی «Law» معانی مختلفی دارد که از این میان در این یادداشت درباره‌ی معادل‌گزینی برای دو معنای مهمِ آن بحث می‌کنم.

 

معنای اوّل ساده‌تر و سرراست است: «Law» به عنوان یک رشته‌ی علمی یا یک حیطه از معرفتِ بشری. هرجا که در متنی با این معنا از Law روبرو شدیم، بدون دردسر آن‌ را به «حقوق» ترجمه می‌کنیم. به این معنا «حقوق» یکی از معارف بشری -یا از رشته‌های علمی- است. در این جمله‌ها «حقوق» به همین معنا به کار رفته است: «او دانشجوی “حقوق” است» یا «من فارغ‌التحصیلِ “حقوق” هستم» یا «شرط دریافت پروانه‌ی کارآموزیِ وکالت این است که داوطلب مدرک کارشناسیِ «حقوق» داشته باشد» و مانند اینها.

 

اما «Law» معنای دومی هم در زبان انگلیسی دارد که ما در ترجمه‌اش به آشفتگی دچاریم. قبل از بحث درباره‌ی معادل‌گزینی، ابتدا لازم است معنای دومِ «Law» در زبان انگلیسی را بشناسیم. دقت کنید که من قصد ندارم درباره‌ی معنای Law به بحث فلسفی بپردازم بلکه می‌خواهم بفهمم وقتی یک انگلیسی‌زبان -یک کاسب، یا معلم، یا کارمند، یا وکیل- از واژه‌ی Law به معنای دوم استفاده می‌کند، چه چیز از آن می‌فهمد.

وقتی یک شخصِ متعارفِ انگلیسی‌زبان واژه‌ی «Law» را-به این معنای دوم- به کار می‌برد، مرادش تقریباً این است:
«مجموعِ قواعد و اصولی که اجرای آن توسطِ حاکمیت تضمین شده است».

برای مثال، این یک «قاعده» (یا Rule) است: «هیچ شخصی نباید مرتکب قتل عمد شود و هر شخص که مرتکب قتل عمد شد تحت شرایط مقرر به ۳۰ سال حبس محکوم می‌شود». یا یک قاعده‌ی دیگر: «هیچ شخصی نباید هنگام راندنِ وسیله‌ی نقلیه از سرعت مُجاز تجاوز کند و هر شخصی که از سرعت مُجاز تجاوز کند جریمه می‌شود». نمونه‌ای از یک «اصل» (یا Principle) بیاورم: «هیچ رفتاری جرم نیست مگر آنکه در قانون برای آن مجازات تعیین شده باشد». برای این متن لازم نیست به بحث فلسفی درباره‌ی تفاوتِ «اصل» و قاعده» بپردازم.

 

این قواعد و اصول، که Law نامیده می‌شوند، منابع مختلفی دارند. مهمترین منابع را در ادامه برمی‌شمرم:

یک- Constitution (یا قانون اساسی)؛ پس قواعد و اصولِ به دست‌آمده از Constitution بخشی از Law را برمی‌سازند.
دو- Statute( یا مصوبات مجلس)؛ پس قواعد و اصول به دست‌آمده از Statute نیز بخشی از Law را برمی‌سازند.
سه- نظام‌نامه‌ها، آئین‌نامه‌ها و بخشنامه‌های صادره از قوای سه‌گانه نیز بخشی از Law را تشکیل می‌دهند.
چهار- Precedent(یا سابقه‌ی قضایی) که این هم Law به حساب می‌آید.
پنج- اصول حقوقیِ معتبر.

بنابراین وقتی یک انگلیسی‌زبان واژه‌ی Law را به کار می‌برد، معنای عامی را مراد می‌کند که قواعد و اصولِ حاصل از قانون اساسی، قوانین عادی، مقررات (نظام ‌نامه‌ها و…)، سابقه‌ی قضایی و اصول حقوقی را شامل می‌شود.

 

به یک تعبیر دیگر نیز می‌توانیم معنای دومِ Law را بیان کنیم، که به ویژه از این حیث بسیار جالب است که رابطه‌ی میان دو معنای Law را آشکار می‌سازد. بر این اساس:
«Law به معنای دوم» عبارت است از موضوعِ «Law به معنای اوّل»

گزاره‌ی بالا به چه معناست؟ گفتم که Law به معنای اول در واقع یک معرفت بشری یا یک رشته‌ی علمی است. اکنون اضافه می‌کنم که Law به معنای دوم در حقیقت عبارت است همان چیزی که در آن معرفت بشری یا رشته‌ی علمی مورد مطالعه قرار می‌گیرد. پس در علمِ Law چه چیزی مطالعه می‌شود؟ پاسخ این است: “قواعد و اصولِ حاصل از قانون اساسی، قوانین عادی، مقررات (نظام ‌نامه‌ها و…)، سابقه‌ی قضایی و اصول حقوقی”. و این یعنی در علمِ Law در واقع «Law به معنای دوم» را مطالعه می‌کنیم. بنابراین «Law به معنای اول» یک رشته‌ی علمی است و«Law به معنای دوم» مجموع پدیده‌های هنجاری که در آن رشته‌ی علمی مورد مطالعه قرار می‌گیرد.

 

به گمانم دو معنای Law به‌ زبان انگلیسی به حد کافی روشن شد. معادل‌گزینی برای معنای اول Law واضح است و آن را به علمِ “حقوق” برمی‌گردانیم. اما درباره‌ی معنای دومِ Law در زبان فارسی به آشفتگی دچاریم و نویسندگان گاهی آن را به “حقوق” و گاهی به “قانون” ترجمه می‌کنند. هر یک از این دو معادل، از جهاتی بر دیگری برتری دارند. در ادامه برخی از جهات مهم برتریِ هر یک بر دیگری را ذکر می‌کنم.

 

دلایلِ به نفع ترجمه‌ی Law (به معنای دوم) به «حقوق»

 

یکم: ترجمه‌ی معنای دومِ Law به «حقوق» با عُرف حقوق‌دانان در دوران ما بیشتر سازگار است. دانشجویان حقوق در همان نیم‌سال اول می‌آموزند که این معنا از Law را «حقوق» بنامند. برای مثال، در کتاب «مقدمه‌ی علم حقوق» نوشته‌ی مرحوم کاتوزیان همین معادل برگزیده شده است.

 

دوم: در عُرف حقوق‌دانان در دوران ما هر کس واژه‌ی «قانون» را بشنود پیش‌ از هرچه «مصوبات مجلسِ قانونگذاری» به ذهنش خطور می‌کند. در قانون اساسی نیز واژه‌ی «قانون» به معنای مصوبات مجلس به کار رفته است. این به چه معناست؟ به این معنا که اساساً ما جماعتِ حقوقی در ایران وقتی واژه‌ی «قانون» را می‌شنویم آن چیز به ذهنمان متبادر می‌شود که انگلیسی‌زبان‌ها Statute می‌نامند- نه آنچه آنان Law نام می‌گذارند. پس اگر معنای دومِ Law را به «قانون» ترجمه کنیم، در واقع دو معنای عام و خاص برای «قانون» قائل‌ شده‌ایم. معنای خاصِ قانون همان مصوبات مجلس یا Statute است و معنای عام آن همان Law که علاوه بر مصوبات مجلس، قانون اساسی و نظامات و غیره را هم شامل می‌شود.

 

سوم: دلیل سوم به ویژه جالب به نظرم می‌رسد، اگرچه شاید کم‌تر به آن توجه شده است. گفتم که در زبان انگلیسی واژه‌ی Law هم برای اشاره به علمِ «حقوق» به کار می‌رود و هم موضوعِ آن علم. پس اگر معنای دوم Law را هم به «حقوق» برگردانیم آنگاه نظیر همان تناظر در زبان فارسی هم برقرار می‌شود. در نتیجه، در زبان فارسی نیز «حقوق» هم یک رشته‌ی علمی است و هم موضوعِ مورد مطالعه در آن علم.

دقت کنید هم در زبان فارسی و هم در زبان انگلیسی، گاهی یک واژه‌ هم برای ارجاع به یک علم به کار می‌رود و هم برای ارجاع به موضوعِ آن علم. برای مثال، واژه‌ی «سیاست» قابل ذکر است که توأمان برای اشاره به «علمِ سیاست» و موضوع آن علم- یعنی روابط قدرت و خط‌مشی‌های سیاستمداران و مانند اینها- استفاده می‌شود. یا واژه‌ی «اخلاق» که توأمان برای اشاره به «علمِ اخلاق» و موضوع آن علم-یعنی قواعد و اصول حاکم بر رفتار و مانند اینها- به کار می‌رود. در زبان انگلیسی نیز، واژه‌های Politics و Ethics چنین اند. حال اگر Law به معنای دوم را به «حقوق» ترجمه کنیم، آنگاه «حقوق» هم مانند «سیاست» و «اخلاق» این دو معنای مرتبط را می‌رساند، همچنان که در انگلیسی نیز Politics، Ethics و Law چنین‌اند.

 

دلایلِ به نفع ترجمه‌ی Law (به معنای دوم) به «قانون»

 

یکم: در عصر مشروطه، وقتی روشنفکران ایرانی واژه‌ی «قانون» را به کار می‌بردند، دقیقاً همان معنایی را مراد می‌کردند که در زبان انگلیسی Law نامیده می‌شود. «قانون‌خواهی» در عصر مشروطه، خواستِ Law بود و نمی‌توان آن را به خواستِ Statute فروکاست. به همین دلیل، پژوهشگران تاریخی در ایران نیز عمدتاً برای معنای دومِ Law واژه‌ی «قانون» را به کار می‌برند. از جمله می‌توان آثار زنده‌یادان فریدون آدمیت، سید جواد طباطبایی و داود فیرحی را ذکر کرد. برای مثال، کتاب زنده‌یاد فیرحی «دولتِ مدرن و بحران قانون» نام دارد، و به وضوح اینجا قانون همان Law است نه مثلاً Statute.

 

حتی در زمان ما به نظر می‌رسد مردم عادی و غیر حقوق‌دان نیز -دستکم در طیفی از موارد مهم- واژه‌ی «قانون» را برای اشاره به معنای دومِ Law به کار می‌برند. وقتی یک شهروند عادی از وکیلش می‌پرسد «قانون» در این مورد چه می‌گوید، منظورش چه بسا علاوه بر «مصوبات مجلس» برای مثال «قانون اساسی» و «نظامات دولتی» نیز باشد.

 

دوم: اگر معنای دومِ Law را به «حقوق» ترجمه کنیم، آنگاه با یک گرفتاری روبرو می‌شویم که در زبانِ انگلیسی نظیر ندارد. مشکل اینجاست که ما واژه‌ی Rights را نیز اساساً به «حقوق» برمی‌گردانیم و مثلاً «Human Rights» را به «حقوق بشر» ترجمه می‌کنیم. بنابراین، با ترجمه‌ی معنای دومِ Law به «حقوق»، آنگاه در سپهر علم حقوق سه پدیده را همزمان «حقوق» نامیده‌ایم: یکی Law به معنای اول (یا همان علم حقوق)؛ دیگری Law به معنای دوم (یا همان اصول و قواعد)؛ و سومی Rights یا همان جمع «حق». این معانیِ سه‌گانه‌ی «حقوق»، فضا را کاملاً برای بدفهمی مهیا می‌کنند. دقت کنید کهLaw و Rights دو پدیده‌ی مجزا اند و اگر خواننده‌ی فارسی هر یک از این دو را به جای دیگری بفهمد، یعنی اساساً متن را غلط فهمیده است. برای وضوح بیشتر، عنوان کتاب مهم جان فینیس، فیلسوفِ برجسته، را به یاد آورید:
Natural Law and Natural Rights
حال اگر Law را به «حقوق» ترجمه کنیم، به این عنوان مضحک در زبان فارسی می‌رسیم:
«حقوق طبیعی و حقوق طبیعی»
یک ترفند مهم این است که از این پس واژه‌ی Rights را نه به «حقوق» بلکه به «حق‌ها» برگردانیم. در این صورت امکان خلط میان «حق‌ها» (Rights) و «حقوق» (Law) از میان می‌رود و در نتیجه این راهکار را باید جدی گرفت. اما در مواردی هم ترجمه‌ی Rights به «حقوق» چنان در میان فارسی‌زبانان فراگیر شده که استفاده از «حق‌ها» کمی با تکلف به نظر می‌رسد.

 

نتیجه اینکه ترجمه‌ی Law نه به «قانون» و نه به «حقوق» اساساً غلط به نظر نمی‌رسد و هر یک از این دو معادلِ فارسی از جهاتی بر هم برتری دارند. به علاوه، حتی اگر یکی از این دو معادل را برگزینیم و مبنا قرار دهیم احتمالاً باز در مواردی ناگزیر می‌‌شویم معادل دیگر را به کار بریم. برای مثال، کسی که ترجمه‌ی Law-به معنای دوم- به «حقوق» را ترجیح می‌دهد، احتمالاً نتواند همواره به این معادل‌گزینی وفادار باشد. به همین دلیل، فراوان دیده‌ام نویسنده‌ای Law را به «حقوق» تعبیر کرده اما در همان متن دستکم در یک مورد معادلِ «قانون» را برگزیده است. تقریباً در تمام متونی که Law را «حقوق» نامیده‌اند، اصطلاحِ «Rule of Law» به «حکومتِ قانون» یا «حاکمیتِ قانون» ترجمه شده است. در حالی که اگر بخواهیم به ترجمه‌ی Law به «حقوق» وفادار باشیم، «Rule of Law» را نیز باید به «حکومتِ حقوق» یا «حاکمیتِ حقوق» برگردانیم. احتمالاً کسی که ترجمه‌ی Law به «قانون» را ترجیح می‌دهد نیز در مواردی از ترجیحش دست برمی‌دارد. بنابراین احتمالاً این معادل‌های دوگانه برای Law همچنان به کار خواهند رفت. اما دستکم می‌توانیم با کمی تلاش برای خود واضح سازیم که وقتی واژه‌های «قانون» یا «حقوق» را به کار می‌بریم کدام پدیده را نامیده‌ایم. امیدوارم این متن نیز در دستیابی به این وضوح سهم داشته باشد.